اُمهات گمراهی

 

اُمهات گمراهی 

 

در ادامۀ بحث «تبیین حدیث حذیفه» (جلسۀ 33، 12 جمادی‌الثانی 1444) به تبیین موضوع «اُمهات گمراهی» می‌پردازیم.

جمال و جلال الهی در سیر نزول و تموج امواج حقیقتِ وجود، تحت لوای هابیلیان و قابیلیان، در طول تاریخ ظهور کرد تا به سقیفۀ بنی ساعده رسید، جایی که اهل حق، برای ابقای دین الهی و علت مبقیۀ عالم هستی، حضرت حجت(ارواحناله‌الفدا)، استضعاف را در قالب کشته شدن، آزار دیدن‌‌، در آتش رفتن‌ها و... تحمل کردند تا عذر تقصیر بر بشر بسته شود و مردم بتوانند در کف‌های این تموج که همان جلوات ظاهری دین و دنیاست، حق را بیابند و با مجاهده در مسیر ظهور حق در هستی حرکت کنند؛ به این منظور بحث دشمن‌شناسی را آغاز کردیم و در وقایع بعد از رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و سیرۀ شیخین و حقایق وقوع یافتۀ عینی در تاریخ وارد شدیم. در بررسی این مسیر، فرق «انظلام» با «مظلومیت» را شناختیم و دانستیم حضرات هرگز منظلم نبودند؛ زیرا انظلام از باب انفعال، به معنی قبول کردن و پذیرش فعل ظلم است؛ ولی مظلومیت حرکتی دائمی بر پایۀ هدف و عبور از موانع می‌باشد، هرچند توأم با شهادت‌، جنگ، تحریم و... باشد.

اُمهات گمراهی را در حکومت خلیفۀ اول و دوم بررسی کردیم و دانستیم خلیفۀ دوم در حال مرگ به این حقیقت اعتراف کرد که انتخاب خلیفۀ اول در جریان سقیفه، با مشورت مؤمنین نبوده، بلکه در این انتخاب، بیعت اجباری با مثلث زر و زور و تزویر مطرح بوده و ازاین‌پس خلافت باید بر پایۀ مشورت مؤمنین باشد. عمر این حکم را زمانی صادر نمود که خودش توسط خلیفۀ قبل تعین شد و حدود یازده سال با خشونت تمام حکومت کرد؛ اما به‌محض اینکه در بستر مرگ قرار گرفت، قوانینی را برای شورا تعین کرد. او هفت نفر را برای شورا معرفی نمود و یک نفر را حاکم بر آن‌ها تعیین کرد. بر طبق قانون حکومت شورایی، اگر کسی بدون مشورت با دیگری بیعت می‌کرد، هردو نفر باید به قتل می‌رسیدند. عمر در آغاز ارائۀ این قوانین، آرزوی زنده‌بودن دوستان قدیمی خود مانند معاذبن‌جبل، سالم مولا حذیفه و ابوعبید جراح (سومین مهاجر حاضر در سقیفه) را کرد و اذعان داشت که «ای‌کاش این‌ها زنده بودند و خلافت را به آنان می‌سپردم؛ اما اکنون‌که زنده نیستند باید برای جانشینی در اندیشۀ شورا بود.»

عبدالرحمن قاری می‌گوید: «عمر با یک نفر انصاری نشسته بود، زمانی که مطمئن شد افراد حاضر مورد اعتمادند، از آن انصاری نظر مردم را دربارۀ جانشینی خود سؤال کرد. او چند نفر مهاجران را یاد کرد، بدون اینکه نامی از حضرت علی(علیه‌السلام) ببرد. عمر خودش اعتراض کرد و گفت چرا ابوالحسن نباشد؟ اگر او سر کار بیاید مردم را به راه حق هدایت خواهد کرد. مغیرةبن‌شعبه می‌گوید: «عمر از من پرسید چه کسی برای جانشینی صلاحیت دارد؟ گفتم عثمان. او از عثمان انتقاد کرد پنج نفر دیگر شورا را نام بردم که عمر بر هر یک از آن‌ها عیبی نهاد، ازجمله امام علی(علیه‌السلام) را متهم به شوخ‌طبع بودن کرد.»[2] عمر با انتقاد بر افراد شورا، سراغ کعب الاحبار یهودی رفت تا دربارۀ خلیفۀ بعد از خود از وی سؤال کند، زیرا معتقد بود کعب الاحبار فقط با قرآن سروکار ندارد. او با کتاب‌های دیگر هم سروکار دارد و می‌تواند نظر درستی ارائه دهد. کعب پاسخ داد که علی(علیه‌السلام) اصلاً صلاحیت این کار را ندارد؛ چراکه در کتاب‌ها خوانده، کسانی به خلافت خواهند رسید که بر سر دین با پیغمبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در جنگ بودند. منظور او بنی‌امیه بود که فرد شاخص آنان در شورا عثمان بود که در دورۀ ابوبکر و عمر نفوذ خوبی داشت و قریش جانب‌دارش بود.

عمر سخنان کعب را پسندید، اما همچنان سرگردان بود. وقتی این خبر به حفصه (دختر عمر) رسید، پدرش را صدا کرد و گفت: «اگر تو چوپانی برای گوسفندانت داشتی و او کارش را ترک می‌کرد، تو او را ضایع‌گر و گمراه می‌دانستی، بنابراین اکنون خودت باید رعایت مردم را بکنی و جانشین مشخص نمایی.» عمر گفت: «اگر جانشین نگذارم، همچون پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) عمل کرده‌ام و اگر جانشین بگذارم چون ابوبکر.» حقیقت ماجرا این بود که ابوبکر، عمر را جانشین خود کرد، ولی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) جانشین نگذاشت، بلکه علی(علیه‌السلام) را «ولی» بر مسلمین منتصب کرد. درواقع حضرت علی(علیه‌السلام) انتخاب نشد، بلکه به این مقام منتصب شد؛ زیرا نمی‌توان جای معصوم، غیر معصوم را جانشین نمود. پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هم در جایگاه رسالتش، حقِّ تعیین کردن جانشینی خود را نداشت و به همین دلیل اظهار کرد که خلافت موروثی نیست، بلکه ابلاغ امر الهی و انتصاب از جانب خداست.

عمر به دخترش گفت که در حیات خود، بار مسئولیت زیادی را تحمل کرده و نمی‌خواهد پس از مرگ، چیزی را تحمل کند. گویی هم قبول کرده بود که بیعت ابوبکر با مشورت نبوده و هم اینکه خودش را هم ابوبکر انتخاب کرده است؛ بنابراین باید برای دوری از وزر و وبال پس از مرگ، شورا تشکیل دهد. پس شش نفر را انتخاب کرد و مسئولیتشان را هم به دست عبدالرحمن‌بن‌عوف داد تا از بین خود یکی را به‌عنوان جانشین خلیفه انتخاب کنند. قانون شورا این بود که اگر پنج نفر از این شش نفر، کسی را انتخاب می‌کردند و یک نفر مخالفت می‌کرد، باید سرش را جدا می‌کردند. اگر دو نفر با رأی چهار نفر مخالف بودند، آن دو نفر هم باید کشته می‌شدند. اگر سه‌به‌سه می‌شدند، باید به حکمیت عبدالله‌بن‌عمر راضی می‌شدند و اگر راضی نمی‌شدند، گروهی مقدم بود که عبدالله‌بن‌عوف در میان آن‌ها حضور داشته باشد و سه نفر دیگر اگر با آنچه عبدالله‌بن‌عوف در آن‌ بود، مخالفت می‌کردند هر سه نفر باید کشته می‌شدند.

در آغاز عباس عموی پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از امام علی(علیه‌السلام) خواست که وارد شورا نشود، امام گفت: «اولاً از تفرقه می‌ترسم. ثانیاً شرکت می‌کنم تا ثابت شود آن سخن عمر که می‌گفت "قوم شما رضایت به جمع شدن نبوت و خلافت در یک خاندان نمی‌دهد "، درست نیست.»

زمانی که ترکیب شورا مشخص شد نظر حضرت علی(علیه‌السلام) این بود که کار به عثمان خواهد رسید. تحلیلشان هم این بود که «عثمان و من در این جمع هستیم و از اکثریت باید متابعت شود؛ اما اکثریت با من نیستند، اما طرفدار عثمان هستند.» عبدالرحمن سه شرط را بین دو کاندید نهایی يعنی حضرت علی(علیه‌السلام) و عثمان، برای خلافت مطرح کرد: اول اینکه به کتاب خدا عمل کنند. دوم اینکه به سیرۀ رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) عمل کنند و سوم اینکه به سیرۀ شیخین عمل نمایند. حضرت علی(علیه‌السلام) دو شرط اول و دوم را پذیرفت؛ اما زیر بار شرط سوم نرفت. حضرت به عبدالرحمان گفت: «تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو برگردانند.»[3] شاهد سخن امام هم این بود: زمانی که عثمان بیمار شده بود، کاتبش را فراخواند و گفت «عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از مرگ من بنویس» بعدها که عثمان از این بیماری نجات یافت، موضوع عهد منتفی شد و میان او و عبدمناف دشمنی پدید آمد.

درنهایت پس از گذشت سه روز، عثمان در شورا انتخاب شد. مؤلف کتاب «تاریخ خلفا»، در ارتباط با خلافت عثمان، دانستن چند نکته را حائز اهمیت می‌داند:

  • اول آنکه از زمان عثمان، خلافت در دست خاندان اموی که چهرۀ سیاسی قریش بودند، قرار گرفت. عثمان نماینده و چهرۀ محبوب قریش بود. درحالی‌که آن‌ها با علی(علیه‌السلام) دشمن بودند. چنانکه عثمان به علی(علیه‌السلام) می‌گفت: «ما ذنبی ان لم یحبک القریش و قد قتلت منهم سبعین رجلاً کان وجوههم سیوف الذهب؛ گناه من چیست که قریش تو را دوست ندارد؟ تو هفتاد تن از آنان را که صورتشان چون طلا می‌درخشید، کشته‌ای!»

درواقع با حکومت عثمان، شاخه‌ای از قریش بر سر کار آمد که در سطح اشرافیت قرار داشت. عمر هرچند ثروتمند بود، اما ازنظر ظاهری زاهدانه زندگی می‌کرد و به مأموران خود هم اجازۀ زندگی تجملی نمی‌داد؛ اما عثمان درست برعکس، يک اشرافی اموی با پیشینۀ اسلامی بود! لذا حکومت از زمان عثمان، قدم‌به‌قدم به سمت حاکمیت سرمایه‌داری و اشرافیت قریشی پیش رفت و معیارهای قبیله‌ای در انتخاب خلیفه حاکم شد. چنانکه گفته‌اند در همان لحظه‌های اولیۀ انتخاب، ابوسفیان به عثمان گفت: «اجعل الامر، أمر الجاهلیة؛ ریشه و مبنای کار خودت را مبنای جاهلیت قرار بده.»

  • نکتۀ دوم اینکه شورا و مشورت در امر خلافت برای نخستین بار مطرح ‌شد. این شورا دو جهت داشت: یک جهتش همین چهارچوب شورای شش‌نفره بود که از سران قریش بودند و کار خلافت در دستشان بود. دوم اینکه ضوابط انتخابات میان شورا را هم عمر بر پایۀ اکثریت و اقلیت معین کرد.
  • نکتۀ سوم در ارتباط با مسئلۀ بیعت بود. پس از بیعتِ ابن‌عوف و سایر اعضای شورا، علی(علیه‌السلام) از بیعت با عثمان سر باز زد. ابن‌عوف به ایشان گفت: «بیعت کن! و اِلا گردنت را خواهم زد.» امام از خانه بیرون رفت؛ و اصحاب شورا در پی او رفتند و گفتند: «بیعت کن وگرنه با تو جهاد خواهیم کرد.» آنگاه امام همراه آن‌ها آمد و بیعت کرد.
  • نکتۀ چهارم اینکه یکی از آثار جانبی شورا این بود که اعضای شورا، بعدها به هوس خلافت افتادند. يعنی با کار عمر این‌ها فکر کردند که شایستۀ خلافت‌اند؛ زیرا قریشی هستند و چیزی از عثمان کم ندارند.

شیخ مفید دربارۀ سعدبن‌ابی‌وقاص می‌نویسد: «او شخصاً کسی نبود که خود را برابر با علی(علیه‌السلام) بداند، اما از زمانی که در شورا وارد شد، این احساس در او پدید آمد که او هم لیاقت خلافت را دارد و همین بود که دین و دنیای او را خراب کرد.»[4] ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: «این را از استاد خود پرسیدم و استادم تحلیل کرد که هر یک از اعضای شورا در درون خود چنین احساسی را پیدا کردند که زمینۀ خلافت و مُلک را دارند.» این امر آن‌ها را همچنان به خود مشغول می‌داشت تا کار به اختلافات بعدی رسید. در جنگ جمل، طلحه به علی(علیه‌السلام) گفت: «از خلافت کناره‌گیری کن تا کار را به شورا واگذار کنیم. ما هم در شورا بودیم. اکنون دو تن درگذشتند که تو را نمی‌خواستند، ما نیز سه نفر هستیم.» حضرت پاسخ داد: «باید پیش از بیعت چنین می‌گفتید؛ اما اکنون‌که بیعت انجام‌گرفته، باید وفادار بمانید.»

پس از تمام این وقایع، عثمان خلیفه شد. او از بنی‌امیه و در زمرۀ مسلمانانی بود که در همان سال‌های نخست به دعوت ابوبکر مسلمان شد. اسلام وی، در میان خاندانی که قریب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند، عجیب می‌نمود. او در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به‌زودی به مکه بازگشت و به مدینه هجرت کرد و داماد پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) شد. وی در جنگ اُحد از فراریانی بود که بعدها مورد عفو قرار گرفت. همچنین عثمان کاتب ابوبکر و نزدیک‌ترین مرد به خلیفه بود. او عهدنامۀ عمر را از زبان ابوبکر نوشت. در زمان عمر نیز از نفوذ زیادی برخوردار بود و نمایندۀ بنی‌امیه در شورا بود.

با تمام شدن بیعت، عثمان در آخرین روز ذی‌الحجۀ 23 هجری بر منبر رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) جای گرفت. اولین تفاوتش با شیخین این بود که ابوبکر یک پله پایین‌تر از جایگاه پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌نشست و عمر یک پله پایین‌تر از جایگاه ابوبکر؛ اما عثمان بر پله‌ای نشست که حضرت رسول اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌نشست، اما نتوانست خطبه بخواند، لذا لحظه‌ای تأمل کرد و گفت: «شما به امام عادل بیشتر از امام سخنران نیاز دارید.» سپس از منبر پایین آمد.

نخستین اقدام او در بدعت‌گذاری، گذشتن از قصاص عبیدالله‌بن‌عمر، پسر عمر بود که به انتقام پدرش، سه نفر ایرانی را که شامل هرمزان ایرانی و زن و فرزند ابولؤلؤ (قاتل عمر) بودند، کشت و عثمان به‌عنوان حاکم از قصاص او گذشت و در مقابل اعتراض‌ها مقاومت کرد.

وقتی با عثمان بیعت شد. ابوسفیان گفت: «این امر (خلافت) در دست طایفۀ ابوبکر قرار گرفت، درحالی‌که هیچ ربطی به آن‌ها نداشت. بعدازآن در دست قبیلۀ عُدی (عمر) قرار گرفت که دورتر و دورتر بود. حال به منزلگاه خود بازگشته است. او خطاب به عثمان و بنی‌امیه گفت: «خلافت را در میان خود، موروثی کرده میان فرزندان خود بگردانید؛ هیچ بهشت و جهنمی در کار نیست!» عمار که این خبر را شنید در مسجد برخاست و اعتراض کرد. به دنبالش مقداد نیز چنین کرد و از منصرف کردن امر خلافت از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) اظهار نگرانی کردند.

علت شورش بر عثمان را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

  • دستۀ اول اعتراضات، مسائلی مربوط به بدعت‌های دینی بود. عایشه به عثمان می‌گفت: «چه زود سنت پیغمبرتان را ترک کردید». زمانی که خبر قتل عثمان به عایشه رسید، گفت: «اعمال او، وی را به کشتن داد. او کتاب خدا را آتش زد و سنت پیغمبر را ترک کرد.» عایشه درحالی‌که چنین گواهی را برای عثمان می‌داد، به خونخواهی عثمان برخاست و علیه حضرت علی(علیه‌السلام) شورش کرد. عبدالرحمان‌بن‌عوف نیز که قبل از عثمان مرد، در حیاتش مدعی بود که عثمان از سنت شیخین تخلف کرده است.
  • دستۀ دیگر از اعتراضات به عثمان، مربوط به واگذاری فرمانداری شهرها به افرادی از خاندان اموی بود. عثمان در شش سال نخست حکومتش بسیار آرام عمل کرد تا موقعیت خود را مستحکم کند؛ اما در شش سال دوم خلافتش، تغییر رویه داد و کارهای مهم را به دست امویان مخالف پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و حضرت علی(علیه‌السلام) سپرد و این امر، خشم مردم را برانگیخت.
  • حضرت رسول اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در منا نماز را دورکعتی می‌خواند، اما عثمان برخلاف رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نماز را در منا چهار رکعتی خواند. مردم اعتراض کردند؛ اما او خطاب به مردم گفت: «آن عقیدۀ پیامبر بود، این عقیدۀ من است و من بر عقیدۀ خودم عمل می‌کنم.» او حکم قرآن را به‌طورکلی تغییر داد تا جایی که عایشه او را نعثل (ریش‌پهن) می‌نامید و می‌گفت: «اقتلوا نعثلا فقد کفر».
  •  دستۀ دیگر از اعتراضات مربوط به واگذاری فرمانداری شهرها به افراد بنی‌امیه بود. به‌عنوان نمونه ولیدبن‌عقبه شراب‌خوار را که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، او را فاسق خواند و تبعیدش کرده بود، بر سر کار گذاشت؛ و حضرت علی(علیه‌السلام) به این موضوع اعتراض کرد. همچنین یکی از بدترین پرونده‌های عثمان در زندگی‌اش، این بود که معاویه را حاکم شام کرد. او افرادی همچون مالک اشتر را به شام تبعید می‌کرد تا معاویه آن‌ها را مجازات کند.
  • دستۀ دیگر از اعتراضات مربوط به بذل و بخشش‌های او به خاندان اموی بود. تا آنجا که فدک را به‌عنوان اموال خصوصی به مروان‌بن‌حکم، داماد خود داد. صد هزار درهم، و به قول دیگر سیصد هزار درهم به حکم‌بن‌ابی‌العاص پرداخت. بهرۀ فراوانی از غنائم را به اطرافیانش می‌بخشید. عثمان مهریۀ فراوانی برای همسرانش قرار داده بود. به‌گونه‌ای که وقتی حضرت علی(علیه‌السلام) خلیفه شدند، فرمودند: «من از مهریۀ زنانتان، بیت‌المال را بیرون می‌کشم.» و همین، يکی از علت‌های شهادت حضرت بود.

عثمان در رابطه با مسائل مالی، با چند نفر درگیر شد که مهم‌ترینش ابوذر بود. ابوذر با استناد به آيۀ کنز "والَّذِینَ یکنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا ینْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ "[5] بر عثمان اعتراض می‌کرد. لذا عثمان کوشید تا «واو» اول آیه را بردارد تا تبدیل به «الذین» شود و به همه فکر کنند که منظور اهل کتاب است. همچنین هنگام تبعید ابوذر، اجازه نداد کسی او را بدرقه کند؛ اما حضرت علی(علیه‌السلام) با حسنین برای بدرقه ابوذر آمدند و با عُمال عثمان درگیر شدند. همچنین عثمان، ابن‌مسعود را که بیت‌المال کوفه در دستش بود، خازن خود معرفی کرد. ابن مسعود گفت: «من گمان می‌کردم خازن مسلمانان هستم، اکنون اگر بناست خازن تو باشم این کلید و این تو.» و انصراف داد. عثمان دستور داد کتک مفصلی به او بزنند و از مسجد بیرونش کنند. حضرت علی(علیه‌السلام) اعتراض کرد و ابن‌مسعود را به خانه‌اش رساند.

براثر این جریانات، بسیاری از صحابی، ازجمله طلحه و زبیر با سیاست‌های عثمان مخالف شدند. همان‌هایی که به نقل از حضرت علی(علیه‌السلام)، «خونی را طلب کردند که خودشان باعث ریختنش شدند.»

سرانجام مخالفان که از سیاست‌های عثمان، خسته شده بودند خانۀ او را محاصره کردند. عایشه نیز جزء مخالفان عثمان بود تا آنجا که وقتی عثمان به مسجد می‌آمد او را خیانتگر و فاجر می‌خواند که در امانت خیانت کرده است. عثمان نیز عایشه را همچون زن نوح می‌دانست. این مجادله‌ها چنان بود که محمد فرزند طلحه، بر این باور بود که یک‌سوم خون عثمان بر عهدۀ عایشه است. سعدبن‌وقاص نیز می‌گفت: «عثمان با شمشیری که عایشه کشید، کشته شد.»

زمانی که شورش بر ضد عثمان اوج گرفت، کمتر کسی در مدینه ماند که با عثمان موافقت کند. به‌ویژه زمانی که نامه‌ای با مُهر عثمان به حاکم مصر، به دست مسلمانان افتاد که در آن به قتل برخی از مردم معترض، حکم داده شده بود.

تمامی این جریانات باعث شد که مردم عثمان را بکشند. وقتی عثمان کشته شد، همسرش پیراهن خونی او را برای معاویه فرستاد. معاویه از این پیراهن برای تحریک مردم علیه حضرت علی(علیه‌السلام) و علویان استفاده کرد. خبر به مدینه رسید. طلحه و زبیر نیز از این موقعیت استفاده کردند و سراغ ام‌المؤمنین عایشه رفتند که چه نشسته‌ای، عثمان خلیفۀ مسلمین کشته شده. تو همسر پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هستی و باید به خونخواهی‌اش قیام کنی!

حضرت علی(علیه‌السلام) موافق کشتن عثمان نبود، چون می‌دانست اگر عثمان بمیرد، معاویه زودتر به حاکمیت می‌رسد و کار اسلام سخت‌تر می‌شود؛ لذا می‌کوشید تا از کشته شدن عثمان جلوگیری کند و شورش را بخواباند؛ اما همان‌هایی که خانۀ عثمان را محاصره کرده بودند، در قالب خونخواهی از عثمان علیه امام علی(علیه‌السلام) جنگ بر پا کردند و فاجعۀ جمل و صفین را پدید آورد.

هدف از بیان روند حرکت بدعتی خلفا این است که برائت را در وجودمان هم نسبت به اشخاص و هم نسبت به مسیر غلط، محکم کنیم. به جهل، نادانی، دین بدون معرفت و دین بدون اتصال به منابع وحی حساس شویم و تنها و تنها به معصوم(علیهم‌السلام) متصل شویم تا فریب حرف‌های به‌ظاهر عرفانی و کرامات را نخوریم. زندگی معصومین(علیهم‌السلام) تماماً بر اساس عقل و معرفت است. اگر کراماتی در زندگی اولیاء بوده، هرگز پررنگ نبوده و در مقابل جمع مطرح نشده است. معجزات از جانب خدا و برای خرق عادت و مربوط به انبیاء، برای اثبات نبوت است. پس ما باید دینمان را از دو منبع ثقلین يعنی "کتاب خدا و عترت رسول" دریافت کنیم؛ زیرا روش آن‌ها ظهور فطرت بر اساس عقل و معرفت بود.

بنی‌امیه و بنی‌عباس صد و اندی سال، تحت عنوان اسلام و به نام دفاع از اسلام، حکومت کردند؛ اما در سیر حکومت آن‌ها، بشریت روزبه‌روز سرگردان‌تر شدند! اکنون حکومت در دست شیعه است و اگر ما نتوانیم در این حکومت، معرفت خود را تقویت و باطن انقلاب اسلامی را که روح ولایت است، درک کنیم؛ نمی‌توانیم مسیر را درست تشخیص دهیم و در میان امواج و کف‌ها گم خواهیم شد.

 

 

 

 

 


[1]- تمامی مطالب این جلسه برگرفته از کتاب تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان، رسول جعفریان، ج1، ص 136 تا 160 است.

[2] - انصاب الاشراف، ج 4، ص 501.

[3]- تاریخ طبری، ج 4، ص 233 و 234.

[4] - الجمل، ص 97. سعدبن‌ابی‌وقاص جنگ‌های بسیاری در فتوحات انجام داده بود، ولی تمام جنگ‌ها برای این بود که شهرت، اسم، رسم و جایگاهی به دست بیاورد.

[5] - سورۀ توبه، آيۀ 34؛ و آنان که طلا و نقره را گنجینه و ذخیره می‌کنند و در راه خداوند انفاق نمی‌نمایند؛ پس آنان را به عذاب دردناکی بشارت ده.

 



نظرات کاربران

//